ذاتت عسلست ای جان گفتت عسلی دیگر ای عشق تو را در جان هر دم عملی دیگر
از روی تو در هر جان باغ و چمنی خندان وز جعد تو در هر دل از مشک تلی دیگر
مه را ز غمت باشد گه دق و گه استسقا مه زین خللی رسته از صد خللی دیگر
با لطف بهارت دل چون برگ چرا لرزد ترسد که خزان آید آرد دغلی دیگر
هر سرمه و هر دارو کز خاک درت نبود در دیده دل آرد درد و سبلی دیگر
ابلیس ز لطف تو اومید نمیبرد هر دم ز تو میتابد در وی املی دیگر
:: بازدید از این مطلب : 379
|
امتیاز مطلب : 187
|
تعداد امتیازدهندگان : 44
|
مجموع امتیاز : 44